اسمش و گذاشتم به یاد زخم کهنه...
نوشته شده توسط : هستی

قدرت لبای تو جادویی بودن واسه اینه که شبای من اینقده رویایی بودن

قدرت دستای تو معجزه کردن واسه اینه که میگم حالم و زیر و رو کردن

یادمه وقتی دل و دیوونه کردی و رفتی تو از پیشم

من به دنبالت بودم اما تو دیگه رفته بودی از پیشم

یادمه هرچی بهت میگفتم که من عاشقت شدم

همیشه با یه نگاه سردو ساکت و خاموش میگفتی یه پیرهن مشکی بپوش

یادمه بخاطرت زیر بارون قدم زدم

این منه احمق بودم که به زندگیم لگد زدم

یادمه شبایی رو که با یاد تو خوابیدم

توی خواب و بیداری همش تورو جلوی چشام میدیدم

فکر من همش میره سمت گذشته و دستای تو

تو بگو اصلا بودی به فکر مرگ روح و قلب من

ولی اینبارم بدون اگه بازم بی من بری

خیلی ساده میگذرم بدونه هیچ دلبستگی

میگذرم ازت ولی بدون هنوزم من دوستت دارم

واسه اینه که میگم دستای تو بود همدمم

ولی اینو بدون خیلی راحت دل بریدی از من بی کس

فکر نمیکردم باشی تو اینقده نامرد و پست

ولی باز این اشکای من بود که شد روی گونم جاری

از دستت خسته شدم ببین چقدر تو بیماری

بیماریت یکی دو تا نبود فقط بود سه تا قانون زندگی

تو همه رو زیر پا گذاشتی و گفتی بیخیال عاشقی

یه روزی تنها دستای تو بود توی دستم

حالا ببین به انتظار دستای دیگه نشستم

نمیدونستم خیلی راحت میری و میکنی به من خیانت

لعنت خدا به تو با اون دستا و حرفای عاشقانت

تو به من دروغ گفتی و گفتی که با هیچ کسی نیستی

ولی دیدی که کسی دیگه رو غیر از من می پرستی

همه حرفای تو دروغ بود و منه ابله کردم باور

هیچ وقت خدا فکر نمیکردم که راهمون میرسه به اخر

من تورو اذیت نکردم ولی تو منو کردی دیوونه

خدا تورو نصیب گرگ بیابون نکنه

تو که گذاشتی رفتی ببین چه بی لیاقتی

نداشتی تحمل قدم زدن با این عاشق خجالتی

تو هرگز به من نگفتی که تورو دوست دارم

منم به تو نگفتم اگه نباشی بی تو من کم میارم

تورو به اون خدا دیگه از ذهن من برو بیرون

نذار این ذهنم با فکر تو بشه پریشون و ویرون

همه بدبختیام از روی سادگی هام بود و بس

حالا بیا و ببین دلم دنبال لیلی های دیگست

میدونی توی دنیای من همه قلبا سند دارن 

اگه عشقی نباشه یه روز همه کم میارن

اگه قلبی هم باشه با حرفای تو غمگینه

حرفای تو مثل نمک روی زخم دلها میشینه

همیشه دلم میخواست یه چیز بگم اونم اینه

عاشقی کردم ولی نمیدونستم جدایی در کمینه

در دنیا رو زدم تا سروسامون بگیرم

اما نفهمیدی فقط با تو جون میگیرم

رسم عاشقی نبود ازم رد بشی و تو بگذری

فقط یه چیز میگم بدترین لحظه زندگیمو رقم زدی

لحظه اخر همیشه تو ذهن اشفته من میمونه

دلم فقط میخواد جواب یه سوال بی جواب و بدونه

آخر این شد نصیبمون بی وفایی و جدایی

 سوالم اینه واسه آخرین بار بگو دوستم داشتی خدایی؟؟؟





:: بازدید از این مطلب : 548
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: